ز ليلايي شنيدم يا علي گفت
به مجنوني رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است
که هر ديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باز ميکرد
به گوش غنچه آندم يا علي گفت
خمير خاک آدم چون سرشته
چو بر ميخاست آدم يا علي گفت
مسيحا هم دم از اعجاز ميزد
زبس بيچاره مريم يا علي گفت
مگر خيبر زجايش کنده ميشد
يقين آنجا علي هم يا علي گفت
علي را ضربتي کاري نميشد
گمانم ابن ملجم يا علي گفت
دلا بايد که هردم يا علي گفت
نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
که در روز ازل قالوبلا را
هر آنچه بود عالم يا علي گفت
محمد در شب معراج بشنيد
ندايي آمد آنهم يا علي گفت
پيمبر در عروج از آسمانها
بقصد قرب اعظم يا علي گفت
به هنگام فرو رفتن به طوفان
نبي الله اکرم يا علي گفت
به هنگام فکندن داخل نار
خليل الله اعظم يا علي گفت
عصا در دست موسي اژدها شد
کليم آنجا مسلم يا علي گفت
کجا مرده به آدم زنده ميشد
يقين عيسي بن مريم يا علي گفت
علي در خم به دوش آن پيمبر
قدم بنهاد و آندم يا علي گفت