سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که مردم را دست می اندازد، نباید [امام صادق علیه السلام]
اهلبیت عصمت و طهارت - حسین جان (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • مدح امام حسین(ع)

    تربت حسین، شفای دل است، دوای دل است، صفای دل است.
    دلی که ندارد نام حسین، گوش نسپرده به پیام حسین،
    دلی که نیفتاده به دام حسین، آن دل، گِل است، کارش مشکل است.

     

    نقل از: کتاب «در راه بندگی» - شرح حال حاج محمد رضا الطافی نشاط



    مشتاق المهدی ::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 10:38 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    رسول ترک - آزاد شده امام حسین (ع)

    سه مطلب از رسول ترک در پستهای قبلی گذاشتم و بنا داشتم که این مطالب رو ادامه بدهم تا اینکه در سایت هیئت جوانان شهدای گمنام  www.gomnam.ir در قسمت پیر غلامان به مطلبی برخوردم که خلاصه زندگینامه حاج رسول ترک رو به شکل خلاصه و زیبایی در سایت گذاشته بود  و دلم نیومد که ازش بگذرم (از همون کتاب رسول ترک - آزاد شده امام حسین (علیه السلام) مطالب رو بصورت خلاصه آورده) و با ذکر منبع و مأخذ و رعایت امانت اونو اینجا می یارم. امیدوارم که استفاده ببیرید. التماس دعا....

     

     * دهانش را گرفت زیر شیر آب و راه افتاد. به خیال خودش آن را آب می‌کشید تا نجس نباشد؛ و رفت مثل چند شب گذشته، مثل محرّم هر سال ...

    * مشهور بود به قُلدری و لااُبالی‌گری. هیکل قوی و بااُبهتی داشت. هرجا می‌رفت، آنجا را به هم می‌ریخت. مأمورهای کلانتری هم از او می‌ترسیدند، چه رسد به مردم عادی. از در که وارد شد، همه‌ی نگاه‌ها او را دنبال کردند، تا جایی برای نشستن پیدا کرد. در گوشه‌ی مجلس، حلقه‌ای ساخته شده که ظاهراً در مورد او حرف می‌زدند.

    * هنوز خیلی از آمدنش نمی‌گذشت که جوانی از حلقه خارج شد و رفت سراغش با لبخند، جوان را تحویل گرفت ... چند لحظه بعد، صورتش سرخ شده بود و با تعجب نگاه می‌کرد. نتوانست حرفی بزند. فقط شنیده‌هایش را مرور کرد: «مسئول هیأت می‌خواهد تو بروی بیرون. از فردا شب هم حق نداری بیایی این‌جا ... » 

    * مجلس ساکت شد. همه می‌ترسیدند دعوا شود. اما او آرام، در میان سیاهی‌ها گم شد و رفت خانه‌اش. به خودش اجازه نداد به خادم امام حسین(علیه السلام) بی‌احترامی کند. موقع خواب فکر می‌کرد از فردا به کدام روضه برود؟!

    * شروع کرد به در زدن. صدای نفس‌هایش را می‌شد از پشت در هم شنید.

    در را باز کرد. همان مردی بود که دیشب گفته بود او را از روضه بیرون کنند.

    نگاهش کرد. نمی‌توانست تحویلش بگیرد. اما مرد، جثه‌ی قوی او را در آغوش گرفته بود و مدام می‌بوسیدش: «خواهش می‌کنم، التماس می‌کنم، امشب حتماً بیا جلسه. حرف‌های دیشب را فراموش کن ... خواهش می‌کنم رسول».

    می‌خواست برود که رسول نگذاشت: «تا نگی چی شده، اجازه نمی‌دم یه قدم برداری».

    صدایش می‌لرزید. نمی‌دانست بگوید یا نه. شاید رسول معنی حرف‌هایش را نمی‌فهمید. اما گفت: «دیشب خواب دیدم رفته‌ام صحرای کربلا. خیمه‌های امام حسین(علیه السلام) یک طرف بود و لشکر یزید طرف دیگر. خواستم بروم سراغ خیمه‌های آقا. دیدم سگی نگهبان خیمه‌هاست. اجازه نمی‌داد غریبه‌ها نزدیک شوند.

    خواستم بروم جلو، نگذاشت. با سگ درگیر شدم. یک‌دفعه ... متوجه شدم ...سر و صورت آن سگ ... رسول! تو پاسبان خیمه‌ها بودی!»

    زانوهایش تا شد. «راست بگو، من! واقعاً من نگهبان خیمه‌های آقا بودم؟! خودشان مرا به سگی قبول کرده‌اند؟! ... »

    دیگر شب نبود، ماه رمضان هم نبود، اما آن صبح باصفا، شب قدر رسول شد.

    * پنجم اسفند 1284 هـ.ش، وقتی مشهدی جعفر و آسیه، ساکن محله‌ی «خیابان» تبریز بودند، خدا به آنها پسری داد که اسمش را گذاشتند «رسول».

    رسول دادخواه. آسیه‌ی مهربان و آرام، رسول را در جلسه‌های روضه امام حسین(علیه السلام) شیر داد و بزرگ کرد. بازی‌های روزگار، او را در راهی انداخت که 52 ساله بود که مجبور شد تبریز را ترک کند و برود تهران.

    با همه بدی‌هایش، یک خوبی بزرگ داشت و آن هم محبت امام حسین(علیه السلام) بود. بالاخره محبت حسین(علیه السلام) او را عاقبت به خیر کرد.

    * تازه با «حاج محمد سنقری» دوست شده بود. گفت برویم نماز؟! حاج محمد با ناراحتی جواب داد: «من خجالت می‌کشم با تو بیایم مسجد. چرا مثل بقیه یک‌جا نمازت را نمی‌خوانی و مدام جایت را عوض می‌کنی؟»

    ـ حاج رسول گفت: «حق با توست. اما خبر نداری، توی این شهر جای گناهی نبوده که من در آن‌جا پا نگذاشته باشم. حالا باید در عوض، توی همه‌جای این مسجدها، نماز بخوانم تا ان‌شاء‌ا... آن کثافت‌ها را از بین ببرد.»

    * از هر مسجدی که رد می‌شد، اگر در آن باز بود، می‌رفت داخل و دو رکعت نماز تحیّت می‌خواند. به هر خانه‌ای هم که می‌رفت، اگر می‌شد، اول دو رکعت نماز می‌خواند. می‌گفت: «روز قیامت، همه‌ی این مسجدها و مکان‌ها، شهادت خواهند داد که من در آن‌ها نماز خوانده‌ام.»

    * شب‌های جمعه، فقرا دور مغازه‌اش جمع می‌شدند و او، به همه آن‌ها کمک می‌کرد. همیشه در جیب‌هایش پول می‌گذاشت تا اگر به فقیری رسید، بتواند کمکی کند.

    * امکان نداشت یک روز ناهارش را تنها بخورد. همیشه، در جیب‌هایش پول می‌گذاشت تا اگر به فقیری رسید، بتواند کمکی کند.

    * امکان نداشت یک روز ناهارش را تنها بخورد. همیشه، ده بیست نفر در حجره‌اش جمع می‌شدند و با او غذا می‌خوردند.

    دو خصوصیت خوب داشت، یکی سخاوت، اهل نماز بودن.

    * «به شما سفارش می‌کنم، به جلسه‌ها و هیأت‌های غریبه، زیاد بروید. در جلسه‌های غیر‌آشناها، نه آنها شما را می‌شناسند، نه شما آنهارا. به همین خاطر، اخلاص و حضور قلب، خیلی بیشتر خواهد بود.»

    * در مسیر راهش، به هر هیأت و جلسه روضه‌ای بر می‌خورد، می‌رفت، چند لحظه‌ای می‌نشست. کمی گریه می‌کرد و بعد به راهش ادامه می‌داد.

    * حاجی! چرا مقید شده‌ای روزهای عید نوروز کربلا باشی؟

    قطره‌های اشک در چشم‌هایش شنا می‌کردند که گفت: «من در طول سال، رویم سیاه می‌شود. به این امید و آرزو، همیشه در انتهای سال به نزد آقا می‌روم تا ان‌شاء‌ا... همه‌ی این روسیاهی‌های سال، پاک شود.»

    * دو سه ساعت مانده بود به افطار. مسجد آذربایجانی‌های بازار تهران پُر بود از روزه‌دارهای ماه خدا. «حاج‌شیخ علی‌اکبر ترک» هر روز تا نزدیکی‌های مغرب می‌رفت منبر. بعد از افطار و نماز، مردم می‌رفتند خانه‌هایشان.

    آن شب، حاج شیخ حدیثی گفت: درباره‌ی قیامت، جهنم و جهنمی‌ها.

    «... ای مردم! در روز قیامت یک انسان‌ها و آدم‌های ظاهرالصلاحی، به جهنم خواهند رفت که باور‌کردنی نیست. بسیاری از آدم‌هایی که پنداشته می‌شود مؤمن و بهشتی باشند، به جهنم افکنده خواهند شد. به همین دلیل خدای سبحان، لطف می‌فرماید و جهنم را از چشم‌های بهشتی‌ها، پنهان و پوشیده می‌دارد تا آبروی این دسته از جهنمی‌ها حفظ شود ...».

    صدایی آشنا، سکوت مجلس را شکست. رسول ترک بود.

    «آقا میرزا! این طوری است که شما می‌گویی، و همه‌ی ما را بخواهند ببرند جهنم، پس آن روز قمر بنی‌هاشملیه السلام) کجاست؟ بلند بلند گریه می‌کرد و می‌گفت: «با وجود شفیعی چون حضرت عباس(علیه السلام) چه‌طور ممکن است شیعه‌ها و گریه‌کن‌های حسین(ع) را ببرند جهنم.» صدای ضجه، در مسجد پیچیده بود. غروب آمد، اما گریه هنوز نرفته بود ... چهار ساعت بعد از مغرب، تازه مجلس کمی آرام شد و شروع کردند به افطاری دادن.

    * پیرمردهای هیأتی قدیمی تهران می‌گویند: «بعد از او، هنوز نظیرش نیامده است. عاشورا و تاسوعاها، خیلی‌ها، فقط برای تماشای دسته‌ی رسول تُرک می‌آمدند بازار، گاهی تا ساعت چهار بعد از ظهر منتظر می‌مانند تا عزاداری‌های او را تماشا کنند. وقتی از خود بی‌خود می‌شد، ناله می‌کرد:

                       گویند خلایق که به دیوانه قلم نیست / من گشتم و دیوانه، توکلت علی‌الله

    «حاج‌حسین فرشی» نگاهی به قبر انداخت و گفت: «نمی‌خواهم. این قبر زیر ناودان است. مادرم را این‌جا دفن نمی‌کنم.»

    هرچه کردند و گفتند، راضی نشد. بالاخره قبر دیگری کندند.

    حاج رسول ساکت و آرام ـ مثل همیشه ـ خیره شده بود به قبر. خیلی‌ها فهمیدند حالش عوض شده است. زیر لب مدام می‌گفت: «لا اله الا الله».

    کاری به حرف‌های دیگران نداشت و نگاهش فقط به آن قبر بود. آن روز کسی متوجه این حساسیت نشد. ولی بعد، وقتی جنازه‌ی حاج رسول را در همان قبر گذاشتند، خیلی چیزها معلوم شد.

    * پاییز بود که خانه‌ی حاج رسول از مهمانان پُر و خالی می‌شد. برای عیادتش می‌آمدند. یکی از رفقایش پرسید: «چطوری؟» و او گفت: «الحمدلله .... فقط از خدا می‌خواهم که مرگ را بر من مبارک کند.»

    ـ «چه وقت مرگ مبارک است؟»

    ـ «وقتی قبل از این که حضرت عزرائیل تشریف بیاورند، مولایم حسین(علیه السلام) بر سر بالینم حاضر باشد.»

    * شب جمعه / 15 رجب / 9 دی 1339 تهران در سکوت فرو می‌رفت و خانه‌ی رسول ترک، خلوت و خاموش بود.

    حاج رسول، به حاج اکبر ناظم که کنار بسترش نشسته بود، به لهجه‌ ترکی می‌گفت: «قبرستان منتظر من است و من منتظر آقایم هستم.»

    یک لحظه صدایش بلند شد. پرشور و اشتیاق می‌گفت: «آقام گلدی، آقام گلدی» «آقایم آمد، آقایم آمد ...»

    و لحظه‌ای بعد، رسول تُرک، در آغوش اربابش بود.

    * خیلی‌ها آن‌طور که باید، به ملاقاتش نرفتند. یک روز به حاج حسین فرشی گفت: من می‌ترسم شماها جنازه‌ی مرا غریبانه و بی سر و صدا تشییع کنید. می‌ترسم خدای نکرده هم‌مرام‌ها و رفقای دوره‌ی قدیم، در پیش خودشان به ارباب من طعنه بزنند که رسول به سوی امام حسین(علیه السلام) رفت. حالا ببین جنازه‌اش را چه غریبانه خاک می‌کنند.

    روز تشییع، مردمی که نمی‌دانستند چه کسی از دنیا رفته، مدام می‌پرسیدند کدام مجتهدی فوت کرده‌؟!

    حاج حسین، گریه می‌کرد و می‌گفت: «حاج رسول! ببین اربابت حسین(علیه السلام) عجب تشییعی برای تو به راه انداخته!»

    بعد از تشییع تهران، جنازه را آوردند قم. دور حرم خانم طواف دادند و بردند به قبرستان نو و در همان قبری که چند روز قبل او را خیره کرده بود، به خاک سپردند.

     

    منبع: کتاب رسول تُرک، محمد‌حسن سیف‌ا...ی، انتشارات مسجد جمکران

     



    مشتاق المهدی ::: چهارشنبه 86/10/26::: ساعت 1:27 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    عاشقا... دلباخته ها... توی جشن و عزا (ویژه محرم)

    مطلب جالبی درباره فلسفه گریه بر سیدالشهدا در وبلاگ یکی از دوستان خوندم که این دوست عزیز سؤالی براشون مطرح شده بود که قسمتی از متن رو در اینجا می یارم:

     ((چرا کار شیعه ها شده گریه زاری؟چرا وقتی ولادته آقا امام حسینه اینقدر خوشحالی نمی کنن اما روز عاشوا...چرا دین شیعه ها شده دین گریه زاری...؟))... و در ادامه دوستمون میگن: «چند روزی بود که خودم هم رفته بودم تو فکرش...افتاده بودم تو شک...که آیا واقعا کار ما غلطه...؟خیلی بهش فکر کردم اما به هیچ نتیجه ای نرسیدم...تا اینکه دیروز.... »

     و در ادامه نویسنده عزیز جوابی رو که از برنامه تلویزیونی گرفته بودند آورده اند که بسیار خوب و جالب توجه بود. بعد از خوندن مطلب حقیر هم مطلبی به ذهنم رسید و نوشتم که به نظر ذکرش خالی از لطف نیست و تقدیم می کنم به کلیه محبین ائمه اطهار (علیهم السلام):

     سلام بر خون خدا (ثارالله) - بعضی وقتها توی مجلس جشن میبینی که دلباخته ها دارن کف می زنن و اشک از گونه هاشون سرازیره. برخی ایراد میگیرن میگن ببین جشن و سرور رو هم تبدیل کردن به عزاداری... ولی به خدا بعضی از عاشقا اشک شوق میریزن... بعضیهاشون توی جشن میلاد یادشون می یاد که آخرش چی شد. یادشون می یاد که پیامبر لبهای حسین رو می بوسید و چندین و چند بار می بوسید ولی این هم یادشون می یاد که یه نانجیب با چوب خیزران به اون لبهای مبارک می زد. چطور می شه آدم عاشق باشه و یادش نیاد چی بر سر معشوقش اومد. البته تظاهر هم وجود داره ولی بعضی ها از عمق وجودشون در این وقتها هق هق می کنن و می سوزن... بعضی با اونا همنوا می شن و حالی می برن اساسی... برخی هم که حال اونها رو درک نمی کنن ایراد میگیرن... نمی دونم ولی بحث عشقه و بحث دله...
                                                            خدایا دلهای ما رو حسینی بگردان 
                                                                        یا حسین شهید



    مشتاق المهدی ::: یکشنبه 86/10/23::: ساعت 7:14 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    مسمع گوید: حضرت امام صادق (ع) فرمود: آیا متذکر مى شوى با حسین چه کردند؟ عرض کردم : آرى ، فرمود: آیا جزع و گریه مى‏کنى؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند گریه مى‏کنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مى‏شود حضرت فرمود: «خدا اشک چشمت را رحمت کند . آگاه باش که تو از آن اشخاصى هستى که از اهل جزع براى ما شمرده مى‏شوند، به شادى ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناک مى‏گردند. آگاه باش که بزودى هنگام مرگ، پدرانم را بر بالین خود حاضر مى‏بینى ، در حالى که به تو توجه کرده و ملک الموت را درباره تو بشارت مى دهند، و خواهى دید که ملک الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش ، مهربانتر است» سپس فرمود: «کسى که بر ما اهل بیت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گریه کند، رحمت خدا شامل او مى‏شود قبل از اینکه اشکى از چشمش خارج گردد؛ پس زمانى که اشک چشمش بر صورت جارى شود اگر قطره‏اى از آن در جهنم بریزد، حرارت آن را خاموش کند، و هیچ چشمى نیست که گریه کند بر ما مگر آنکه با نظر کردن به کوثر و سیراب شدن با دوستان، خوشوقت مى‏گردد»

                                                                                                                                     برگزیده از مقاله عاشورا - جواد محدثى

      با توجه به این روایت شریف باید گفت:جایى که آتش جهنم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست و به وسیله گریه بر حسین (ع) خاموش و برد و سلام گردد ، پس اگر در موردى، آتش ضعیف دنیا عزادار حسینى را نسوزاند جاى تعجب نیست .

    سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (داندانساز) عجایبى از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل مى‏کرد، از آن جمله مى‏گفت : عده‏اى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سیدالشهدا (ع) معتقد و علاقه مندند و براى برکت مالشان با آن حضرت شرکت مى‏کنند، یعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى‏کنند. بعضى از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان ، شربت و پالوده و بستنى درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران مى‏دهند، و بعضى آن مبلغى که راجع به آن حضرت است را به شیعیان مى‏دهند تا در مراکز عزادارى صرف نمایند.

      یکى از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت مى‏کرد و با آنها به سینه زدن مشغول مى شد. وقتى از دنیا رفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان، بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه‏اى از سینه‏اش که آتش، آن دو عضو را نسوزانیده بود.
    بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند: «این دو عضو راجع به حسین شماست»  
                                                                                                                                          منبع: خط خون - موسوى گرمارودى



    مشتاق المهدی ::: شنبه 86/10/22::: ساعت 7:50 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    شیخ جعفر آقا مجتهدی و توفیق زیارت سید الشهدا(علیه السلام)

    جناب شیخ جعفر آقا مجتهدی  پس از دیدار سرنوشت ساز خود با یکی از اعجوبه های عرفان (ملا آقا جان زنجانی) ، عازم نجف شده و در سایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .
    پس از کسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونین حضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای که مولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سید الشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقا ابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین در محله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرت مسلم (علیهم ‌السلام) مشرف می‌شده‌اند.

    از قول ایشان نقل شده :
    در ایامی که در کربلای معلی ساکن بودم هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خود بروم، کنار رود فرات رفته و به آب نگاه می‌کردم و به یاد عطش و مصائبی که در روز عاشورا بر امام حسین (علیه‌السلام) و اولاد و اصحابشان وارد شده بود می‌گریستم ، سپس به حرم مطهر مشرف می‌شدم و بعد از زیارت به صحن مبارک ‌رفته و در آنجا مشغول توسل و گریه می‌شدم، آنگاه به محل کار خود می‌رفتم.

    آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند:
    زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده می‌کردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعد از زیارت به صحن مطهر می‌آمد  و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل می‌شدند به طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع می‌شدند و وجود ایشان حرم می‌شد.
    همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کرده‌ام، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی به جلسه می‌دادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر می‌شد، اما هنگامی که آقای مجتهدی در جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش می‌کشیدند و همگی را دگرگون می‌ساختند.

     



    مشتاق المهدی ::: سه شنبه 86/10/18::: ساعت 1:45 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    چند روز قبل از شهادت (گفتگو با همسر شهید برونسی)

    چند روز قبل از شهادت و اجرای عملیات بدر در مصاحبه ای گفته بود انشاءالله دیدار، دیدار یار است امیدوارم که گمنام شهید شوم و جنازه ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و در کنار مولایم بماند که همینطور نیز شد.

    همسر شهید در خاطره‌ای از همسرش می‌گوید: تا بعد از شهادتش هیچ وقت نفهمیدیم در جبهه مسوولیت مهمی دارد و فرمانده گردان عبدالله است، بسیاری از اقوام و فامیل نیز نمی‌دانستند. وقتی که صحبت از رفتن به جبهه می‌شد آشنایان می‌گفتند همسرت از جبهه چه می‌خواهد که این قدر می‌رود.



    مشتاق المهدی ::: دوشنبه 86/10/17::: ساعت 5:29 عصر
    نظرات دیگران: نظر

                                                       قبری مانند مادر... (گفتگو با همسر شهید عبدالحسین برونسی)

     

     

    عملیات تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید. مفقودالجسد شد. همان چیزی که همیشه از خدا می‌خواست. حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذارند مانند قبر فاطمه زهرا (س) بی‌نام و نشان. معصومه سبک خیز در ادامه از فعالیت‌های همسرش در زمان جنگ تعریف می‌کند، می‌توان در عمق چشمانش افتخار را دید؛ رو به من می‌گوید: در 25 اسفند سال 63 در عملیات بدر شهید شد و مفقودالجسد...

     همسر شهید برونسی می‌گوید:

    «از خواب پریدم، کسی داشت گریه می‌کرد چند لحظه‌ای درنگ کردم کم‌کم متوجه شدم صدا از راهرو می‌آید جایی که عبدالحسین خواب بود. رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است، دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به حضرت فاطمه زهرا (س) می‌گفت "مادر"، حرف که نمی‌زد ناله می‌کرد؛ اسم دوستان شهیدش را می‌برد مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد. ناله‌اش هر لحظه بیشتر می‌شد. ترسیدم همسایه‌ها را بیدار کند؛ هیجان زده گفتم عبدالحسین... عبدالحسین ... عبدالحسین... یک دفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقه‌ای؟

    گویی تازه به خودش آمد ناراحت گفت چرا بیدارم کردی؟با تعجب گفتم شما اینقدر بلند صحبت می‌کردی که صدایت همه جا می رفت. پتو را انداخت روی سرش و گوشه‌ای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید" آخر چرا بیدارم کردی؟"؛ آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصی‌اش چیزی گفت و راهی جبهه شد....»

                                        



    مشتاق المهدی ::: یکشنبه 86/10/16::: ساعت 11:47 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    آیت الله العظمی بهجت (مدّ ظله العالی): 
    در این مطلب جای شک نیست که اگر انسان بدان موفق باشد، برای او کافی است و تمام مطالب و نتایج ریاضات شاقه و دشوار را دارد! و آن مطلب این است که: 
                   انسان خود را در محضر خدا ببیند و خدا را در همه احوال مطلع از خود
                     
    و در همه جا حاضر و بر همه کارها و احوال خود ناظر بداند.



    مشتاق المهدی ::: یکشنبه 86/10/16::: ساعت 4:1 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    رسولِ تُرک   عاشق امام حسین علیه السلام

    مشتاق المهدی ::: شنبه 86/10/15::: ساعت 1:0 صبح
    نظرات دیگران: نظر

     

    رسولِ تُرک

     

    آزاد شده امام حسین علیه السلام

     

     

    سلام بر دوستان عزیز و کلیه محبین اهلبیت(صلوات الله علیهم اجمعین)

    مطالبی که تقدیم می گردد بخشهایی از زندگی و حکایات بجا مانده از عاشق و شیدای اهلبیت (علیهم السلام) حاج رسول دادخواه تبریزی (مشهور به رسول ترک) است که از کتاب گرانسنگ   :::رسول ترک آزاد شده امام حسین (علیه السلام):::   نقل میگردد. التماس دعا.

                نویسنده کتاب آقای محمد حسن سیف اللهی است که توسط انتشارات مسجد مقدس جمکران متشر شده است.

                                                                        ==================

    مقدمه:

    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

    ثـــبت اســــت بر جریــده عالــم دوام او
    نوشته ای که پیش رو دارید سر گذشت و ماجرای مردی عاشق و شیدا است.مردی که بسیاری از حالتهای شوریدگی هایش همچنان در حافظه و سینه بسیاری از بازاریها و  مردمان قدیم و پا به سن گذاشته تهران باقی و زنده است. مردی که یاد و خاطره اش هنوز از سر زبانهای بسیاری از اهالی محله های اطراف بازار تهران نیفتاده است. در این سال که سال 1379 هجری شمسی است و این نوشتار برای اولین بار به چاپ می رسد هنوز مردها و زن های زیادی را می توان پیدا کرد که همچنان صورت و چهره مردی را در یاد و در ذهن دارند که در روز عاشورا فقط مشاهده حالت و قیافه اوهر بیننده ای را منقلب و محزون و گریان می کرد.

    آن مرد عاشقی بود که بر حسب ظاهر تمرینِ عشق نکرده بود. او عارفی بود که سیر و سلوک نکرده بود. او واصلی بود که ریاضت نکشیده بود. شاید برای بعضی ها باور کردنی نباشد اما او توبه کننده ای بود که به یکباره عاشقی دلسوخته شده بود. او به یکباره عبدی متّقی و پرهیزگار و انسانی مهذب ونمونه و مثالزدنی شده بود، او به یکباره از همه نفسانیات و لذتهای پوچ و بی ثمره دنیا دل بریده و خداپرستی واقعی شده بود و براستی که او یکشبه ره صد ساله پیموده بودو آزاد شده امام حسین (علیه السلام) بود. او نظر شده جگر گوشه زهرای مرضیه (سلام الله علیها) بود. او کشش و جذبه ولایت به جانش افتاده بود....

    ادامه مطلب را در پست پایین با عنوان «ماجرای توبه رسول ترک - قسمت اول»  بخوانید... 



    مشتاق المهدی ::: پنج شنبه 86/10/13::: ساعت 12:14 صبح

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 16
    بازدید دیروز: 40
    کل بازدید :396872

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    اهلبیت عصمت و طهارت - حسین جان  (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
    مشتاق المهدی
    این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    اهلبیت عصمت و طهارت - حسین جان  (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<