بخشهایی از سخنرانی حجت الاسلام فاطمی نیا در مراسم بزرگداشت شیخ جعفر مجتهدی:(20 آذرماه 1386-تالار وزارت کشور)
...حجتالاسلام و المسلمین فاطمینیا آخرین سخنران این مراسم بود که با توجه به نزدیک شدن به اذان مغرب صحبتهای خود را کوتاه کرد و به بیان نکتههای مرتبط با زندگی شیخ جعفر مجتهدی با نگاهی به دیگر عارفانی که با ایشان رفت و آمد داشتند، پرداخت.
حجتالاسلام فاطمی نیا در ابتدای سخنرانی خود گفت: «من ابتدا درباره ویژگیها ی مومن صحبت میکنم تا بعد از آن بهطور اخص درباره عارف بزرگوار شیخ جعفر مجتهدی صحبت کنم. مومن به چیزهای زیادی محتاج است. خدا به ما یاد داده که چگونه زندگی کنیم. همه حرفها را زده است، اما باید دستمان را هم بگیرد. باید از خدا بخواهیم که دست مان را بگیرد. از دیگر نکتههایی که مومن باید رعایت کند، پذیرش از کسانی است که واقعا خیر خواه او هستند، مومن دستی را که برای خیرخواهی دراز میشود، پس نمیزند.
او درباره شاگردی شیخ مجتهدی پیش دیگر عارفان توضیح داد: «من از شیخ مجتهدی کوچکتر بودم و خودم ندیدم که ایشان در زمان جوانی چه کسی را بهعنوان راهنما انتخاب کردند، اما از دیگر دوستان شنیدهام که ایشان ارادت زیادی به پدر من داشتهاند. نکته مهمی که میتوانم از زندگی شیخ مجتهدی بگویم این است که ایشان نشان دادند راه برای رسیدن به مدارج بالای عرفان هنوز بسته نشده است.» فاطمینیا با اشاره به گونههای مختلف سنن گفت:«سنن دو گونه است، یا تشریعیه است یا تکوینیه. مسئلهای که کمتر به آن توجه میشود تقسیم بندی سنن تکوینیه به ظاهریه و باطنیه است. خیلی وقتها افراد به فرقهای سنن تکوینیه ظاهری و تکوینیه باطنی توجه نمیکنند. از نکتههای ویژه زندگی شیخ مجتهدی عالم بودن به این تفاوتها بود. ایشان فوقالعاده مهذب بود. مقید به شرایع بود و باور داشت که بدون تشرع چیزی حاصل نمیشود. خدا به همه بندگان خود لطف میکند. مهم این است که بعضی افراد میتوانند از آن لطف استفاده کنند.»
او درباره تأثیر نفس شیخ مجتهدی توضیح داد:«ایشان نفس بسیار مؤثری داشت. کسی که اهل عمل باشد نفسش نفوذ میکند. من خاطرهای از تأثیر نفس ایشان دارم که برای همیشه به یادم مانده است. سالهایی شیخ مجتهدی و خانواده ما ساکن قم بودیم. من آن روزها جوان بودم و شیخ یکی از عارفان بزرگوار به حساب میآمد. یادم است که یک روز به پدرم گفتم میخواهم برای دیدن شیخ بروم. رفتم و خوشبختانه کسی آنجا نبود و شیخ تنها بود. تکه کلام شیخ مجتهدی آقا جان بود. ایشان گفت آقا جان میخواهم دست شما را که سید هستی ببوسم.
من با خجالت جلو رفتم، گفتم حاج آقا التماس دعا دارم، دعا بفرمایید. ایشان به حرم حضرت معصومه اشاره کرد و گفت، آقاجان! خانم هست همین جا دیگر.»حجتالاسلام فاطمی نیا درباره کرامات ویژه شیخ گفت:«کرامات دو گونه است، کرامات عام پسند و کرامات خاص پسند، این که کسی بیمار را شفا دهد کرامات عام پسند است، اما بعضی کرامتهای شیخ، کرامتهای خاص بود. آقای مصطفوی درباره شیخ مجتهدی میگفت: ایشان هیچ وقت کتابهای فلسفی را بهطور خاص نخوانده بودند، ولی وقتی درباره فلسفه صحبت میکرد یا نوشتههای فلسفی را میخواند، کاملا به آن مفاهیم آگاه بود و دانا به علوم فلسفی بود.»
او با گفتن این جمله که مجتهدی چگونه مجتهدی شد، ادامه داد:«شیخ مجتهدی غیراز واجبات و مستحباتی که انجام میداد، کاری کرد که مبدا دلش عوض شود.
آقای مصطفوی که از عارفان بزرگ بود درباره ایشان میگفت که ایشان انواری که به دست میآورد نگه میداشت و خرج نمیکرد. ایشان نورهایی را که به دست میآورد به راحتی هدر و از دست نمیداد. همیشه انسانها کارهای خیری انجام میدهند که بعد همان کار خیر را با انجام کارهای نادرست از دست میدهند. شیخ مجتهدی به این نکته رسیده بود که ارزش حرکات خیر خود و ثوابهایی که میکرد میدانست و از نوری که اعمال خیر در قلبش ایجاد میکرد محافظت میکرد و آن را از دست نمیداد.»
فاطمینیا درباره مفهومی به نام «راه رفته» توضیح داد:«عارفان مفهومی به نام راه رفته را زنده نگه داشتند. راه رفته چیزی غیراز مزاح و شوخی است. راه رفتگان کسانی هستند که غیراز این که فقط به مفاهیم خاص توجه کنند، به مسائل عادی زندگی هم توجه میکردند. راه رفتگان کسانی هستند که هم زندگی عادی را بلد هستند، هم در کنار زندگی عادی زندگی عارفانه دارند.»
منبع: http://hamshahrionline.ir/News/?id=40963
تربت حسین، شفای دل است، دوای دل است، صفای دل است.
دلی که ندارد نام حسین، گوش نسپرده به پیام حسین،
دلی که نیفتاده به دام حسین، آن دل، گِل است، کارش مشکل است.
نقل از: کتاب «در راه بندگی» - شرح حال حاج محمد رضا الطافی نشاط
رسول ترک - آزاد شده امام حسین (ع)
سه مطلب از رسول ترک در پستهای قبلی گذاشتم و بنا داشتم که این مطالب رو ادامه بدهم تا اینکه در سایت هیئت جوانان شهدای گمنام www.gomnam.ir در قسمت پیر غلامان به مطلبی برخوردم که خلاصه زندگینامه حاج رسول ترک رو به شکل خلاصه و زیبایی در سایت گذاشته بود و دلم نیومد که ازش بگذرم (از همون کتاب رسول ترک - آزاد شده امام حسین (علیه السلام) مطالب رو بصورت خلاصه آورده) و با ذکر منبع و مأخذ و رعایت امانت اونو اینجا می یارم. امیدوارم که استفاده ببیرید. التماس دعا....
* دهانش را گرفت زیر شیر آب و راه افتاد. به خیال خودش آن را آب میکشید تا نجس نباشد؛ و رفت مثل چند شب گذشته، مثل محرّم هر سال ...
* مشهور بود به قُلدری و لااُبالیگری. هیکل قوی و بااُبهتی داشت. هرجا میرفت، آنجا را به هم میریخت. مأمورهای کلانتری هم از او میترسیدند، چه رسد به مردم عادی. از در که وارد شد، همهی نگاهها او را دنبال کردند، تا جایی برای نشستن پیدا کرد. در گوشهی مجلس، حلقهای ساخته شده که ظاهراً در مورد او حرف میزدند.
* هنوز خیلی از آمدنش نمیگذشت که جوانی از حلقه خارج شد و رفت سراغش با لبخند، جوان را تحویل گرفت ... چند لحظه بعد، صورتش سرخ شده بود و با تعجب نگاه میکرد. نتوانست حرفی بزند. فقط شنیدههایش را مرور کرد: «مسئول هیأت میخواهد تو بروی بیرون. از فردا شب هم حق نداری بیایی اینجا ... »
* مجلس ساکت شد. همه میترسیدند دعوا شود. اما او آرام، در میان سیاهیها گم شد و رفت خانهاش. به خودش اجازه نداد به خادم امام حسین(علیه السلام) بیاحترامی کند. موقع خواب فکر میکرد از فردا به کدام روضه برود؟!
* شروع کرد به در زدن. صدای نفسهایش را میشد از پشت در هم شنید.
در را باز کرد. همان مردی بود که دیشب گفته بود او را از روضه بیرون کنند.
نگاهش کرد. نمیتوانست تحویلش بگیرد. اما مرد، جثهی قوی او را در آغوش گرفته بود و مدام میبوسیدش: «خواهش میکنم، التماس میکنم، امشب حتماً بیا جلسه. حرفهای دیشب را فراموش کن ... خواهش میکنم رسول».
میخواست برود که رسول نگذاشت: «تا نگی چی شده، اجازه نمیدم یه قدم برداری».
صدایش میلرزید. نمیدانست بگوید یا نه. شاید رسول معنی حرفهایش را نمیفهمید. اما گفت: «دیشب خواب دیدم رفتهام صحرای کربلا. خیمههای امام حسین(علیه السلام) یک طرف بود و لشکر یزید طرف دیگر. خواستم بروم سراغ خیمههای آقا. دیدم سگی نگهبان خیمههاست. اجازه نمیداد غریبهها نزدیک شوند.
خواستم بروم جلو، نگذاشت. با سگ درگیر شدم. یکدفعه ... متوجه شدم ...سر و صورت آن سگ ... رسول! تو پاسبان خیمهها بودی!»
زانوهایش تا شد. «راست بگو، من! واقعاً من نگهبان خیمههای آقا بودم؟! خودشان مرا به سگی قبول کردهاند؟! ... »
دیگر شب نبود، ماه رمضان هم نبود، اما آن صبح باصفا، شب قدر رسول شد.
* پنجم اسفند 1284 هـ.ش، وقتی مشهدی جعفر و آسیه، ساکن محلهی «خیابان» تبریز بودند، خدا به آنها پسری داد که اسمش را گذاشتند «رسول».
رسول دادخواه. آسیهی مهربان و آرام، رسول را در جلسههای روضه امام حسین(علیه السلام) شیر داد و بزرگ کرد. بازیهای روزگار، او را در راهی انداخت که 52 ساله بود که مجبور شد تبریز را ترک کند و برود تهران.
با همه بدیهایش، یک خوبی بزرگ داشت و آن هم محبت امام حسین(علیه السلام) بود. بالاخره محبت حسین(علیه السلام) او را عاقبت به خیر کرد.
* تازه با «حاج محمد سنقری» دوست شده بود. گفت برویم نماز؟! حاج محمد با ناراحتی جواب داد: «من خجالت میکشم با تو بیایم مسجد. چرا مثل بقیه یکجا نمازت را نمیخوانی و مدام جایت را عوض میکنی؟»
ـ حاج رسول گفت: «حق با توست. اما خبر نداری، توی این شهر جای گناهی نبوده که من در آنجا پا نگذاشته باشم. حالا باید در عوض، توی همهجای این مسجدها، نماز بخوانم تا انشاءا... آن کثافتها را از بین ببرد.»
* از هر مسجدی که رد میشد، اگر در آن باز بود، میرفت داخل و دو رکعت نماز تحیّت میخواند. به هر خانهای هم که میرفت، اگر میشد، اول دو رکعت نماز میخواند. میگفت: «روز قیامت، همهی این مسجدها و مکانها، شهادت خواهند داد که من در آنها نماز خواندهام.»
* شبهای جمعه، فقرا دور مغازهاش جمع میشدند و او، به همه آنها کمک میکرد. همیشه در جیبهایش پول میگذاشت تا اگر به فقیری رسید، بتواند کمکی کند.
* امکان نداشت یک روز ناهارش را تنها بخورد. همیشه، در جیبهایش پول میگذاشت تا اگر به فقیری رسید، بتواند کمکی کند.
* امکان نداشت یک روز ناهارش را تنها بخورد. همیشه، ده بیست نفر در حجرهاش جمع میشدند و با او غذا میخوردند.
دو خصوصیت خوب داشت، یکی سخاوت، اهل نماز بودن.
* «به شما سفارش میکنم، به جلسهها و هیأتهای غریبه، زیاد بروید. در جلسههای غیرآشناها، نه آنها شما را میشناسند، نه شما آنهارا. به همین خاطر، اخلاص و حضور قلب، خیلی بیشتر خواهد بود.»
* در مسیر راهش، به هر هیأت و جلسه روضهای بر میخورد، میرفت، چند لحظهای مینشست. کمی گریه میکرد و بعد به راهش ادامه میداد.
* حاجی! چرا مقید شدهای روزهای عید نوروز کربلا باشی؟
قطرههای اشک در چشمهایش شنا میکردند که گفت: «من در طول سال، رویم سیاه میشود. به این امید و آرزو، همیشه در انتهای سال به نزد آقا میروم تا انشاءا... همهی این روسیاهیهای سال، پاک شود.»
* دو سه ساعت مانده بود به افطار. مسجد آذربایجانیهای بازار تهران پُر بود از روزهدارهای ماه خدا. «حاجشیخ علیاکبر ترک» هر روز تا نزدیکیهای مغرب میرفت منبر. بعد از افطار و نماز، مردم میرفتند خانههایشان.
آن شب، حاج شیخ حدیثی گفت: دربارهی قیامت، جهنم و جهنمیها.
«... ای مردم! در روز قیامت یک انسانها و آدمهای ظاهرالصلاحی، به جهنم خواهند رفت که باورکردنی نیست. بسیاری از آدمهایی که پنداشته میشود مؤمن و بهشتی باشند، به جهنم افکنده خواهند شد. به همین دلیل خدای سبحان، لطف میفرماید و جهنم را از چشمهای بهشتیها، پنهان و پوشیده میدارد تا آبروی این دسته از جهنمیها حفظ شود ...».
صدایی آشنا، سکوت مجلس را شکست. رسول ترک بود.
«آقا میرزا! این طوری است که شما میگویی، و همهی ما را بخواهند ببرند جهنم، پس آن روز قمر بنیهاشم(علیه السلام) کجاست؟ بلند بلند گریه میکرد و میگفت: «با وجود شفیعی چون حضرت عباس(علیه السلام) چهطور ممکن است شیعهها و گریهکنهای حسین(ع) را ببرند جهنم.» صدای ضجه، در مسجد پیچیده بود. غروب آمد، اما گریه هنوز نرفته بود ... چهار ساعت بعد از مغرب، تازه مجلس کمی آرام شد و شروع کردند به افطاری دادن.
* پیرمردهای هیأتی قدیمی تهران میگویند: «بعد از او، هنوز نظیرش نیامده است. عاشورا و تاسوعاها، خیلیها، فقط برای تماشای دستهی رسول تُرک میآمدند بازار، گاهی تا ساعت چهار بعد از ظهر منتظر میمانند تا عزاداریهای او را تماشا کنند. وقتی از خود بیخود میشد، ناله میکرد:
گویند خلایق که به دیوانه قلم نیست / من گشتم و دیوانه، توکلت علیالله
«حاجحسین فرشی» نگاهی به قبر انداخت و گفت: «نمیخواهم. این قبر زیر ناودان است. مادرم را اینجا دفن نمیکنم.»
هرچه کردند و گفتند، راضی نشد. بالاخره قبر دیگری کندند.
حاج رسول ساکت و آرام ـ مثل همیشه ـ خیره شده بود به قبر. خیلیها فهمیدند حالش عوض شده است. زیر لب مدام میگفت: «لا اله الا الله».
کاری به حرفهای دیگران نداشت و نگاهش فقط به آن قبر بود. آن روز کسی متوجه این حساسیت نشد. ولی بعد، وقتی جنازهی حاج رسول را در همان قبر گذاشتند، خیلی چیزها معلوم شد.
* پاییز بود که خانهی حاج رسول از مهمانان پُر و خالی میشد. برای عیادتش میآمدند. یکی از رفقایش پرسید: «چطوری؟» و او گفت: «الحمدلله .... فقط از خدا میخواهم که مرگ را بر من مبارک کند.»
ـ «چه وقت مرگ مبارک است؟»
ـ «وقتی قبل از این که حضرت عزرائیل تشریف بیاورند، مولایم حسین(علیه السلام) بر سر بالینم حاضر باشد.»
* شب جمعه / 15 رجب / 9 دی 1339 تهران در سکوت فرو میرفت و خانهی رسول ترک، خلوت و خاموش بود.
حاج رسول، به حاج اکبر ناظم که کنار بسترش نشسته بود، به لهجه ترکی میگفت: «قبرستان منتظر من است و من منتظر آقایم هستم.»
یک لحظه صدایش بلند شد. پرشور و اشتیاق میگفت: «آقام گلدی، آقام گلدی» «آقایم آمد، آقایم آمد ...»
و لحظهای بعد، رسول تُرک، در آغوش اربابش بود.
* خیلیها آنطور که باید، به ملاقاتش نرفتند. یک روز به حاج حسین فرشی گفت: من میترسم شماها جنازهی مرا غریبانه و بی سر و صدا تشییع کنید. میترسم خدای نکرده هممرامها و رفقای دورهی قدیم، در پیش خودشان به ارباب من طعنه بزنند که رسول به سوی امام حسین(علیه السلام) رفت. حالا ببین جنازهاش را چه غریبانه خاک میکنند.
روز تشییع، مردمی که نمیدانستند چه کسی از دنیا رفته، مدام میپرسیدند کدام مجتهدی فوت کرده؟!
حاج حسین، گریه میکرد و میگفت: «حاج رسول! ببین اربابت حسین(علیه السلام) عجب تشییعی برای تو به راه انداخته!»
بعد از تشییع تهران، جنازه را آوردند قم. دور حرم خانم طواف دادند و بردند به قبرستان نو و در همان قبری که چند روز قبل او را خیره کرده بود، به خاک سپردند.
منبع: کتاب رسول تُرک، محمدحسن سیفا...ی، انتشارات مسجد جمکران
عاشقا... دلباخته ها... توی جشن و عزا (ویژه محرم)
مطلب جالبی درباره فلسفه گریه بر سیدالشهدا در وبلاگ یکی از دوستان خوندم که این دوست عزیز سؤالی براشون مطرح شده بود که قسمتی از متن رو در اینجا می یارم:
((چرا کار شیعه ها شده گریه زاری؟چرا وقتی ولادته آقا امام حسینه اینقدر خوشحالی نمی کنن اما روز عاشوا...چرا دین شیعه ها شده دین گریه زاری...؟))... و در ادامه دوستمون میگن: «چند روزی بود که خودم هم رفته بودم تو فکرش...افتاده بودم تو شک...که آیا واقعا کار ما غلطه...؟خیلی بهش فکر کردم اما به هیچ نتیجه ای نرسیدم...تا اینکه دیروز.... »
و در ادامه نویسنده عزیز جوابی رو که از برنامه تلویزیونی گرفته بودند آورده اند که بسیار خوب و جالب توجه بود. بعد از خوندن مطلب حقیر هم مطلبی به ذهنم رسید و نوشتم که به نظر ذکرش خالی از لطف نیست و تقدیم می کنم به کلیه محبین ائمه اطهار (علیهم السلام):
سلام بر خون خدا (ثارالله) - بعضی وقتها توی مجلس جشن میبینی که دلباخته ها دارن کف می زنن و اشک از گونه هاشون سرازیره. برخی ایراد میگیرن میگن ببین جشن و سرور رو هم تبدیل کردن به عزاداری... ولی به خدا بعضی از عاشقا اشک شوق میریزن... بعضیهاشون توی جشن میلاد یادشون می یاد که آخرش چی شد. یادشون می یاد که پیامبر لبهای حسین رو می بوسید و چندین و چند بار می بوسید ولی این هم یادشون می یاد که یه نانجیب با چوب خیزران به اون لبهای مبارک می زد. چطور می شه آدم عاشق باشه و یادش نیاد چی بر سر معشوقش اومد. البته تظاهر هم وجود داره ولی بعضی ها از عمق وجودشون در این وقتها هق هق می کنن و می سوزن... بعضی با اونا همنوا می شن و حالی می برن اساسی... برخی هم که حال اونها رو درک نمی کنن ایراد میگیرن... نمی دونم ولی بحث عشقه و بحث دله...
خدایا دلهای ما رو حسینی بگردان
یا حسین شهید
مسمع گوید: حضرت امام صادق (ع) فرمود: آیا متذکر مى شوى با حسین چه کردند؟ عرض کردم : آرى ، فرمود: آیا جزع و گریه مىکنى؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند گریه مىکنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مىشود حضرت فرمود: «خدا اشک چشمت را رحمت کند . آگاه باش که تو از آن اشخاصى هستى که از اهل جزع براى ما شمرده مىشوند، به شادى ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناک مىگردند. آگاه باش که بزودى هنگام مرگ، پدرانم را بر بالین خود حاضر مىبینى ، در حالى که به تو توجه کرده و ملک الموت را درباره تو بشارت مى دهند، و خواهى دید که ملک الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش ، مهربانتر است» سپس فرمود: «کسى که بر ما اهل بیت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گریه کند، رحمت خدا شامل او مىشود قبل از اینکه اشکى از چشمش خارج گردد؛ پس زمانى که اشک چشمش بر صورت جارى شود اگر قطرهاى از آن در جهنم بریزد، حرارت آن را خاموش کند، و هیچ چشمى نیست که گریه کند بر ما مگر آنکه با نظر کردن به کوثر و سیراب شدن با دوستان، خوشوقت مىگردد»
برگزیده از مقاله عاشورا - جواد محدثى
با توجه به این روایت شریف باید گفت:جایى که آتش جهنم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست و به وسیله گریه بر حسین (ع) خاموش و برد و سلام گردد ، پس اگر در موردى، آتش ضعیف دنیا عزادار حسینى را نسوزاند جاى تعجب نیست .
سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (داندانساز) عجایبى از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل مىکرد، از آن جمله مىگفت : عدهاى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سیدالشهدا (ع) معتقد و علاقه مندند و براى برکت مالشان با آن حضرت شرکت مىکنند، یعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مىکنند. بعضى از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان ، شربت و پالوده و بستنى درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران مىدهند، و بعضى آن مبلغى که راجع به آن حضرت است را به شیعیان مىدهند تا در مراکز عزادارى صرف نمایند.
یکى از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت مىکرد و با آنها به سینه زدن مشغول مى شد. وقتى از دنیا رفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان، بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعهاى از سینهاش که آتش، آن دو عضو را نسوزانیده بود.
بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند: «این دو عضو راجع به حسین شماست»
منبع: خط خون - موسوى گرمارودى
شیخ جعفر آقا مجتهدی و توفیق زیارت سید الشهدا(علیه السلام)
جناب شیخ جعفر آقا مجتهدی پس از دیدار سرنوشت ساز خود با یکی از اعجوبه های عرفان (ملا آقا جان زنجانی) ، عازم نجف شده و در سایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .
پس از کسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونین حضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای که مولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سید الشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقا ابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین در محله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرت مسلم (علیهم السلام) مشرف میشدهاند.
از قول ایشان نقل شده :
در ایامی که در کربلای معلی ساکن بودم هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خود بروم، کنار رود فرات رفته و به آب نگاه میکردم و به یاد عطش و مصائبی که در روز عاشورا بر امام حسین (علیهالسلام) و اولاد و اصحابشان وارد شده بود میگریستم ، سپس به حرم مطهر مشرف میشدم و بعد از زیارت به صحن مبارک رفته و در آنجا مشغول توسل و گریه میشدم، آنگاه به محل کار خود میرفتم.
آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند:
زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده میکردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعد از زیارت به صحن مطهر میآمد و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل میشدند به طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع میشدند و وجود ایشان حرم میشد.
همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کردهام، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی به جلسه میدادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر میشد، اما هنگامی که آقای مجتهدی در جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش میکشیدند و همگی را دگرگون میساختند.
چند روز قبل از شهادت (گفتگو با همسر شهید برونسی)
چند روز قبل از شهادت و اجرای عملیات بدر در مصاحبه ای گفته بود انشاءالله دیدار، دیدار یار است امیدوارم که گمنام شهید شوم و جنازه ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و در کنار مولایم بماند که همینطور نیز شد.
همسر شهید در خاطرهای از همسرش میگوید: تا بعد از شهادتش هیچ وقت نفهمیدیم در جبهه مسوولیت مهمی دارد و فرمانده گردان عبدالله است، بسیاری از اقوام و فامیل نیز نمیدانستند. وقتی که صحبت از رفتن به جبهه میشد آشنایان میگفتند همسرت از جبهه چه میخواهد که این قدر میرود.
قبری مانند مادر... (گفتگو با همسر شهید عبدالحسین برونسی)
عملیات تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید. مفقودالجسد شد. همان چیزی که همیشه از خدا میخواست. حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذارند مانند قبر فاطمه زهرا (س) بینام و نشان. معصومه سبک خیز در ادامه از فعالیتهای همسرش در زمان جنگ تعریف میکند، میتوان در عمق چشمانش افتخار را دید؛ رو به من میگوید: در 25 اسفند سال 63 در عملیات بدر شهید شد و مفقودالجسد...
همسر شهید برونسی میگوید:
«از خواب پریدم، کسی داشت گریه میکرد چند لحظهای درنگ کردم کمکم متوجه شدم صدا از راهرو میآید جایی که عبدالحسین خواب بود. رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است، دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به حضرت فاطمه زهرا (س) میگفت "مادر"، حرف که نمیزد ناله میکرد؛ اسم دوستان شهیدش را میبرد مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه میزد. نالهاش هر لحظه بیشتر میشد. ترسیدم همسایهها را بیدار کند؛ هیجان زده گفتم عبدالحسین... عبدالحسین ... عبدالحسین... یک دفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقهای؟
گویی تازه به خودش آمد ناراحت گفت چرا بیدارم کردی؟با تعجب گفتم شما اینقدر بلند صحبت میکردی که صدایت همه جا می رفت. پتو را انداخت روی سرش و گوشهای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید" آخر چرا بیدارم کردی؟"؛ آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصیاش چیزی گفت و راهی جبهه شد....»
آیت الله العظمی بهجت (مدّ ظله العالی):
در این مطلب جای شک نیست که اگر انسان بدان موفق باشد، برای او کافی است و تمام مطالب و نتایج ریاضات شاقه و دشوار را دارد! و آن مطلب این است که:
انسان خود را در محضر خدا ببیند و خدا را در همه احوال مطلع از خود
و در همه جا حاضر و بر همه کارها و احوال خود ناظر بداند.
دانلود قرآن با فرمت Mp3 بر اساس نام قاری
مجموعه صلوات های زیبا مخصوص زنگ موبایل
صلوات کلید حل مشکلات
فواید صلوات
صلوات را خدا گفت جبرئیل بارها گفت در شان مصطفی گفت
ملک مأمور رساندن صلوات
صلوات صلوات صلوات صلوات صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله
راهی برای رهایی از فقر & نکته ای ناب از خصوصیات اخلاقی جناب شیخ
اباصالح التماس دعا
گل نر گس دلم دیوانه توست
آقا جون امام رضادلم برات پر می زنه
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :401631
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
IQ . EQ . SQ [138]
عاشورا در نگاه مستشرقین و اندیشمندان [215]
گریه بر حسین علیه السلام چرا؟ [172]
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بهجت [189]
♥ + عشق به امام حسین، عشق به همه خوبیها ♥ [1686]
زندگانی فاطمه زهرا (س) - سید جعفر شهیدی [160]
بغض ابری [257]
دستورالعمل های عرفانی [244]
آیة الکرسی [1877]
صلوات [168]
وبلاگ جلسه خادم الرضا علیه السلام [195]
اقیانوس زهرا (سلام الله علیها) [308]
میرویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم [205]
عاشق واقعی حضرت زهراء (س) [991]
[آرشیو(15)]
عطش
کتابهای رایگان برای همه
زورخانه بابا علی
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
ظهور یا شروع
« یا مهدی ادرکنی »
طلبه ای طالب یار
سایت بزرگ حاج عبدالرضا هلالی
توکای شهر خاموش
یعسوب
بسم رب الشهد و الصدیقین
وبلاگ حضرت امام حسین و علی اصغر (علیهم السلام)
شکسته بال
بحارالمعارف
یاس کبود